۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

سودای عاشقانه گفته هایت

عجیب بر دلم نقش می بندد

زمانه با تو هم ساز نیست عزیز من !

وگرنه ،

از دل فارغ و از سر هویدا می گشت

عشق کودکانه ات .

رهگذر کوچه های عشوه و ناز و دلبری نیستی

وگرنه میان من و تو ،

بوسه نداده ای نبود .

تو فقط همزاد تنهای بوسه ها ،

عشق ها

ناگفته ها

واشک هاهستی

اینکه تنها در آشیان کوچک خود بنشینی

و رویایی ببافی به اندازه همه دنیای من !

دلم برای غم قلبت به خود می پیچد

دلم به حال خاطر ناخوشت گریه می کند

دلم برای غصه هایت می سوزد

دلم برای دلتنگی هایت می گیرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر